فرهنگسرای آریو مصلی نژاد

تجزیه ایران-خانم سمانه واعظی

چهارشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۰۰ ب.ظ

بسمی تعالی

من صدای سردوخاموش طبیعت رامی شنوم.صدای قارقارکلاغ هادرلابلای بادهای سردپاییزی،صدای فخ فخ گربه ای درگوشه ای سردیاصدای واق واق سگی دراوج تاریکی یک خیابان.

سرمایش استخوان سوزست،صدای ساییدن دندان هارابرروی هم می شنوم.ژاکتراتاگوشهایم بالامی کشم وروسری رامحکم به دورسرم می بندم .اما هنوزسرماتامغزاستخوانم نفوذمی کند.

فکری سرد من رابه اعماق خیال می کشاند.من ازاسم تجزیه می ترسم ،من ازتجزیه جسددرزیرخاک می ترسم ،ازپاشیده شدن زهرماربرروی طعمه اش ،آن هنگامی که درگوشه ای حلقه می زند تاآغازتجزیه شدن  طعمه اش راببیندودرفرصتی مناسب به سراغش  برودتاببلعدش.

نگاهم رامی چرخانم به سمت حیاط،آیا من می توانم مادربزرگ شوم تا به نوه هایم قصه ی خانه ی پدریم رابگویم؟!

یاازصدای کوکوی یاکریم ها برروی پشت بام خانه ی حاج بی بی هسایه سخن خواهم گفت؟!آیادوباره ازبارش نرم باران برروی گلبرگهای لطیف گل های سرخ باغچه ی خانه ی کودکی ام سخن خواهم گفت؟!

من ترسیده بودم ازهمان زمانی که صدای زوزه ی گرگ رادرفضای پرهیاهووصمیمی در یک شب سردچله ی زمستانی خانه ی مادربزرگ شنیدم .

صدای زوزه ی گرگ رادرمیان زنجیرهای سرداستعمارودرلابلای دست دادن های گرمش شنیدم.بوی تندخون لخته شده راازاطراف وطنم استشمام کردم.من به دنبال آزادی هستم وطنم رادوست دارم اماگرگ دراطراف خانه ام کمین کردهاست!

اوبرای تجزیه وطنم نقشه کشیده است،

من حتی صدای خردشدن عربستان راهم درزیردندان های استعمارپیر می شنوم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۱۴
اسماعیل زاده

نظرات  (۳)

سمانه خانم گرامی
با این نوشته نشان داده اید که توانائی بسیار بالائی در نوشتن دارید. ولی اینجا شما  بسیار با احساس نوشته اید که مطابق با درس هایی که در کلاس داستان نویسی خوانده ایم نیست و بقول استاد شبیه انشاء کلاس پنجم یا ششم است. 
قبل از نوشتن تصمیم باید گرفت که نوشته سیاسی یا احساسی باشد ، این دو هرگز هم خوانی با یگدیگر ندارند، اگر در دو بخش جداگانه نوشته میشدند ، هر گدام برای خود در حد خوبی بودند.
امیدوارم که نوشته های بیشتری از شما در دیگر سایت های نویسندگی هم بخوانیم، برای دیگر سایتها بفرستید حتمی با اسفقبال مواجه خواهید شد.
با ارادت: کامران استادی 
سلام،متشکرازنظرشماآقای کامران استادی
این فقط یک دلنوشته بودکه بسیارهم بازدیدداشته الحمدلله،یک اخطاربرای من وشما
این داستان نبوده 
مطمئنااگربامن هماهنگ می شدداستان دراختیارفرهنگسرامی گذاشتم
لطفا مرز بین دلنوشته وانشائ رابشناسید
باتشکر
باسلام وتشکرازشماجناب کامران استادی
متن موردنظریک دلنوشته می باشدکه الحمدلله بازدیدزیادی هم داشته 
این دلنوشته اخطاری هست برای من وشما،برای شناسایی موقعیت خوددرزمان فعلی 
البته شناسایی مرزبین دلنوشته ونشائ بسیاراهمیت دارد
اماچه ایرادی دارد؟؟که شبیه یک انشائ هم باشد
گاهی دبستانی هابهترازهرصاحب نظرواثری گامهای بزرگی درراه خدمت به خالق خویش وبندگان اوبرمی دارند
مهم نفس عمل است 
اینکه بایک دلنوشته بتوانی دلی راتکان بدهی امابایک داستان فقط وفقط افسانه ای را ساخته باشی تفاوت بسیاروجوددارد.
زمان رادریابیم ووظیفه رابشناسیم 
وظیفه راازشهیدفهمیده بایدآموخت بااینکه یک نوجوان بودواین برای من یک افتخارست.که دبستانی باشم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی