یادداشتی بر داستان دشمن ها اثر آنتوان چخوف
یادداشتی بر داستان دشمنها اثر آنتوان چخوف
نازلی گلچهره حسینی
داستان دشمنها داستانی حادثه محور است، که در موقعیت مکانی و زمانی مشخص اتفاق افتاده است.
داستان از شبی تاریک، در ماه سپتامبر در خانۀ دکتر کریلف آغاز میشود. چخوف استاد داستانگویی در ابتدای داستان تعلیق و حس را بسیار هنرمندانه با مخاطب در میان میگذارد. تنها پسر دکتر که فقط شش سال دارد، پنج دقیقۀ پیش بر اثر بیماری دیفتری مرده است. فضاسازی بینظیر داستان در خانهای که چند دقیقه پیش شاهد مرگ کودک بوده، بسیار قوی و ریز بینانه است. آرامش مرگ در اتاق خواب حاکم است. به قول چخوف طوفان مرگ فروکش کرده است. درِ شیشههای باز، شمع نیمه روشن، زن دکتر که صورتش را بین ملافهها پنهان کرده است، مسواکها، لگنها و قاشقها که همه جا پر و پخش است و به داستان بوی مرگ میدهد.
کودک مرده که روی تخت خوابیده، حس برانگیزی داستان را بالا میبرد. اما چخوف به این صحنهها قانع نیست و در این موقعیت دکتر کریلف را دچار چالش جدید میکند. جسارت چخوف که حاضر است از چنین صحنۀ داستانی برای خلق موقعیت بحرانی بعدی رها کند، تحسین برانگیز است.
در خانه به صدا درمیآید و دکتر که تمام خدمه را بخاطر دچار نشدن به دیفتری مرخص کرده است، خودش در را باز میکند. مردی متشخص سراسیمه وارد میشود و بدون اینکه متوجه موقعیت سردِ خانه شود، با عجز و لابه از دکتر میخواهد کمکش کند.
آبوگین مزرعه دار متمولیست که در حالیکه دوستش مهمان آنها بوده، همسرش قلبش را گرفته و از هوش رفته است. آبوگین از عشقش به همسرش میگوید و از دکتر میخواهد عجله کند. دکتر کریلف ماجرای مرگ پسرش را تعریف میکند و میگوید نمیتواند همسرش را تنها بگذارد. دوراهیهای داستانی که از تکنیکهای نویسندگی چخوف است، گریبانگیر دکتر میشود.
آبوگین با هوشی که دارد، به دکتر میگوید شما که عزیزتان را از دست دادهاید باید شرایط مرا درک کنید. دکتر مجاب میشود و همراه آبوگین برای معالجه بیمار میرود.
موقعیتهای مکانی داستان به سه دسته تقسیم میشود: خانه دکتر، خانه آبوگین و کالسکه.
چخوف دو بار شخصیتهایش را داخل کالسکه میگذارد و از این فرصت برای هضم احساسات شخصیتها توسط مخاطب بهره میبرد.
هنگام رفتن اندوه دکتر و نگرانی آبوگین در کالسکه ته نشین میشود و مخاطب برای صحنۀ بعدی آماده است. دو زن در دو مکان داستانی با نگرانی رها شدهاند. مخاطب هم نگران زن دکتر و هم نگران زن آبوگین است. چیره دستی چخوف در ایجاد تعلیق بسیار منطقی و بجاست.
حادثۀ داستانی در خانۀ آبوگین اتفاق میافتد، زمانی که آبوگین متوجه میشود زنش با نقشۀ قبلی خودش را به مریضی زده و همراه با مهمان که دوست آبوگین است فرار کرده است.
شوک ضربه هم به دکتر و هم به مخاطب شدید است.
وزنۀ شخصیت پردازی بسیار موزون است. دو شخصیت هرکدام در نقش خود محق هستند. دکتر احساس توهین میکند که در آن شرایط از خانه خارج شده است و آبوگین از روی دست خوردنش در شرایط حادی بسر میبرد.
دیالوگهای پختۀ دکتر و آبوگین چالۀ داستانی را عمیقتر میکند و مخاطب ته چاه چخوف دست و پا میزند. مخاطب به صورت آلترناتیو خودش را به جای شخصیتها میگذارد و از خودش میپرسد: اگر من بودم چه میکردم؟
چخوف برای احترام به حس مخاطب داستان را همینجا رها نمیکند. واکنش آبوگین خشم زیاد و انتقام است و واکنش دکتر هم خشم زیاد و پرخاشگریست. دو شخصیت مثل دو شوالیه به جان هم میافتند و به قول چخوف هر چه ناسزا میدانند نثار هم میکنند و مخاطب هم مانند پادوی شوالیهها بی وقفه در صحنه حاضر است. گاهی حق را به دکتر و زمانی به آبوگین میدهد.
پایانه دوباره در کالسکه اتفاق میافتد. مخاطب نیاز به نفس تازه کردن و تفکر دارد. دکتر در کالسکه تنهاست و آبوگین با اسبش به تاخت در پی زن فراریست.
تفکرات دکتر و مخاطب نرم و روان در کالسکه جریان پیدا میکند و شخصیتها به اندازۀ خودشان نه نویسنده افکارشان را آرام میکنند و داستان با یک درک جدید از مفهوم غم و اندوه خاتمه پیدا میکند. دکتر کریلف به تصورش عمیقترین غم دنیا را با مرگ فرزند تجربه کرده است، اما در شرایط به وجود آمده به غمی بزرگتر آلوده شد و مردی را دید که او هم مانند خودش عزیزش را از دست داده است.
داستان از حس همذات پندارانۀ بالایی برخوردارست. همۀ عناصر در خدمت طرح و سوژهاند و نویسنده بدون دادن شعاری تصوراتش را به خورد مخاطب میدهد.