فرهنگسرای آریو مصلی نژاد

رنگین (مهدی نوروزی)

سه شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۵۶ ب.ظ

من رنگ نمی دانم. آبی را نمی دانم. سفید را نمی دانم ، من رنگ عصای سفیدم را نمی دانم

. زرد را نمی دانم، من رنگ پیراهن زرد همسایه ای را که از مادرم خواستگاری کرد را هم نمی دانم. من فقط سیاه را می دانم ، رنگ همه ی شب هایی که مادرم برایم لالایی گفت، رنگ پر کلاغ ها را می دانم. کلاغ هایی که غروب ها گروه گروه به خانه هایشان برمی گردند، و من و مادرم هر روز توی تراس می نشینیم و قارقارشان را گوش می دهیم. مادرم می گوید : گروه گروه به لانه هایشان برمی گردند. قارقارشان که از دور می آید خوب است، اما گاهی مرغ مینای همسایه قارقارشان را به هم می زند.

صدای مرغ مینا همیشه از تراس طبقه ی پایین میآید، صدای مرد همسایه و دخترش هم می آید، یک بار هم که مادرم توی تراس نبود خنده ی مخفی وخفه ی زنی را یک لحظه شنیده بودم.مرد همسایه همیشه رنگ ها را ازمرغ مینایش می پرسید، آن روز که از مادرم خواستگاری کرد صدایش بلندتر شده بود ، مرد همسایه گفت : رنگین کمان ، عزیزم ، بگو زرد، بگو زرد. مرغ مینا بلافاصله جیغ زد : زرد ، زرد. مرد بلند بلند خندید و چند بار به مرغ مینایش آفرین گفت ، این کار را همیشه می کرد . مرد همسایه آنقدر بلند می خندید که اگر در تراس طبقه ی بیستم هم بودم قاه قاهش را می شنیدم. بعد از خنده اش دوباره شروع کرد و گفت : رنگین کمان ، عزیزم، بگو سفید، بگو سفید، و مرغ مینا جیغ زد :سفید، سفید. جیغ های رنگین کمان،قارقارها را از یادم می برد.

آن غروبی هم که مرد همسایه از مادرم خواستگاری کرد ، رنگین کمانش همه ی قارقارها را خراب کرد. به مادرم گفتم : من هیچ کدام از رنگ های رنگین کمان را نمی دانم. مادرم دستم را گرفت و آمدیم داخل، مادرم در تراس را بست و گفت : همسایه نمی گذارد قارقارها را خوب گوش کنی و بعد خنده ی ضعیفی کرد. مادرم درست می گوید، وقت و بی وقت صدای همسایه مزاحم است. قارقارهای خوب را خراب می کند. آن روز هم صدای خوب کفش های مادرم را که از راه پله ها می شنیدم خراب کرد. صدای خوب کلید روی در را هم خراب کرد، من که نزدیک در شده بودم صدای مرد همسایه را شنیدم که گفت : من تو را از همان اولی که دیدم خوشم آمد از تو ، از همان اولی که دیدم. مادرم جوابش را نداد، اما کلید هم در قفل نچرخید. مرد باز گفت : دخترم می گوید تنها سرگرمی تو و پسرت گوش کردن قارقارهاست، دخترم درست می گوید ؟ تو بچه ای نمی خواهی که ببیند ؟ من می خواستم گوشم را به در بچستانم که صدای چرخیدن کلید آمد و من را از در جدا کرد. من چیزی به مادرم نگفتم . او هم چیزی به من نگفت. دختر همسایه هم درست می گوید، مادرم خودش به او گفته بود که ما هر روز، غروب ، قارقارها را گوش می دهیم. دختر همسایه هم تعریف کرده بود : ما سرگرمی های دیگری داریم. ما به ویلایمان میرویم و موج های آبی دریا را نگاه می کنیم، ما می رویم و با اسب قهوه ای و سفیدمان سواری می کنیم، در باغ سرسبزمان قدم می زنیم، توی خانه هم با رنگین کمانمان، رنگ ها را تمرین می کنیم. جیغ های او هم غروب ها می آمد، هر روز که مرغ مینایشان رنگ ها را تکرار می کرد او با پدرش جیغ می زد و به رنگین کمانشان آفرین می داد.

من رنگ هایی که آنها تمرین می کردند را نمی دانم.  من رنگ پیراهن مرد همسایه را هم نمی دانم. توی پارکینگ بودم که رنگش را از من پرسید، چند روز بعد ازآنکه از مادرم خواستگاری کرد آن را پرسید. مرد همسایه گفت : پسر خوب اگر توانستی با عصایت رنگ پیراهن مرا بفهمی،پیراهن من چه رنگیست من کمی ماندم و بعد جواب دادم:من که رنگ نمیدانم. صدا رویش را آن طرف کرد و گفت : رنگین کمان، عزیزم، پیراهن من چه رنگیست ؟ بگو چه رنگیست ؟ این چه رنگیست ؟بگو،بگو.و جیغ مینا بلند شد : زرد، زرد. مرد همسایه بلند بلند خندید و صدا از من دور شد. مرغ مینا می گفت : زرد، زرد و مرد همسایه قاه قاه می کرد و با آفرین می رفت. همین طور از من دور شدند و من توی راه پله ها دویدم. آن شب، حتی وقتی بالش را فشار می دادم به گوش هایم، زرد زرد رنگین کمان پاک نمی شد. شب تولد دو نفره مان را خراب کرد. یک زرد به این گوشم آویزان شده بود ، یک زرد به آن گوشم.

آن شب، زرد اولین بادکنکی بود که ترکاندیم. من رنگ بادکنک هایی که مادرم برای جشن تولد یازده سالگی ام خریده بود رانمی دانم. آن شب یازده بادکنک را ترکاندم . من بادکنک را انتخاب می کردم، مادرم رنگش را می گفت، من توی دلم رنگش را تکرار می کردم، مادرم آن را باد می کرد، من آن را می ترکاندم و با هم دست می زدیم و می خندیدیم. مادرم خنده ای ضعیف داشت. اولین سال ، زرد، ... تق... دست می زدیم و می خندیدیم ، دومین سال ... سفید... تق، سومی ... بنفش... تق... چهارمی ، پنجمی، سبز ، صورتی، نارنجی، آبی. من همه را ترکاندم، و من هیچ کدام از این رنگ ها را نمی دانم.

چند روز قبل از جشن تولدم،مادرم ساکت شده بود .صدای نفس کشیدنش فرق کرده بود . توی تراس پرسیدم: یک چیزی شده ؟ مادرم سعی کرد حرفش را شاد کند ، با شدت گفت: نه ، چه طور؟ گفتم : هیچی. اما نتوانست حرفش را شاد کند . من برای اینکه به او نگویم که جریان خواستگاری مرد همسایه را می دانم سعی کردم قارقارها را بیشتر گوش کنم. ولی مثل همه ی غروب ها صدای مرد همسایه آمد که : مینا جان، رنگین کمان، عزیزم، بگو زرد، بگو زرد. من به داخل رفتم و در تراس را بستم.

غروب بعدی از مادرم پرسیدم : اگر دو تا کلاغ بخواهند بروند خانه شان و برای خودشان راحت زندگی کنند ، بعد یک کلاغ زردی بیاید و به جای قارقار ، هی بگوید زرد زرد ، سبز سبز،چه طوری می شود ؟مادرم لاله ی گوشم را گرفت و گفت : چه سؤال سختی! نمی دانم ! توی گلویش خندید و پرسید : تو چه می گویی ؟ تو می گویی که چه می شود ؟ گفتم : من که اصلا نمی دانم ، من که اصلا رنگ نمی دانم. مادرم لب پایینم را بین دو انگشتش فشار داد و گفت : جواب خوبی.

چند روزی هست که نمی توانتیم توی تراس قارقارها را گوش کنیم ، بوی گندی آنجا بلند شده است که نمی شود تحمل کرد. دختر همسایه گفت : بوی رنگین کمان ماست .حالا رنگین کمان همسایه توی قفسش مرده است.مادرم به او گفت:رنگین کمان شما چه زود و ناگهان مرد. من هیچ کدام از رنگ هایی که رنگین کمان می گفت را نمی دانم. من حتی رنگ امسال خودم را هم نمی دانم. مادرم ، شب تولدم ، بادکنک آخر را باد کرد. پرسیدم : چرا نمی گویی امسالم چه رنگی است ؟ جواب داد : بی رنگ ، مثل آب . من رنگ آب را نمی دانم. من رنگ اشک های دختر همسایه را که دیروزغروب، توی خانه مان ریخت را هم نمی دانم.

من رنگ نمی دانم ، من فقط سیاه را می دانم، من رنگ همه ی شب هایی که مادرم برایم لالایی گفت را می دانم، من رنگ کلاغ ها را می دانم، من رنگ پرهای مرغ مینای همسایه را می دانم ، مرغ مینایی که مدتی است ساکت شده ، صدایی از خنده های مرد و دخترش هم نیست. فقط گاهی ، خنده ی خفه ی زنی غریبه می آید که دیگر مخفی نیست. و همین طور گریه ی دختر همسایه.دختر همسایه در خانه ی ما هم گریه کرد، دیروز بعد از ظهر. مادرم گفت : روی زمین پخش شده بود و مرا بغل کرده بود . من شنیدم که به مادرم می گفت : نمی دانم این زن از کجا آمده است جای مادرم، ای کاش هیچ وقت رنگ مادر جدیدم را نمی دیدم، حتی دیگر نمی خواهم پدرم را ببینم، ای کاش هیچ وقت این دنیا را ندیده بودم. دختر همسایه گفت : ای کاش هیچ وقت نمی دیدم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۱/۰۷
اسماعیل زاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی