فرهنگسرای آریو مصلی نژاد

کوچه سنگی(ثریا صدقی)

سه شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۴۴ ب.ظ

درراکه باز می کنم بوی نم و رطوبت دیوار توی فضا پیچیده

کف کوچه خیس باران دیشب است چادرم راروی سرم صاف می کنم وبالهایش را زیر بغل می زنم رحیم آقا جلوی مغازه اش ایستاده وجاروی دسته بلندش را تکیه دیوار داده مجید پادوی مغازه کارتون های پفک وچیپس را روی هم تامی کند:

-بجنب الانه اصغر برسه اون نایلون دمپایی های لنگه به لنگه ودبه کهنه هارو هم بذار ببره

چشمش که به من می افتدصدایش را  باچندتا سرفه خشک صاف می کند

- مجید بدوپاکت  شیرای  یارانه ای سیما خانوموبیار چن تا کره صبحانه هم بذار

مجیداز جایش تکان نمی خورد

 -توله باز امروز چه مرگته کر شدی    

از کنارشان می گذرم بوی آب مانده ولجن توی جوی جلوی مغازه حالم رابهم میزندبه سمت خیابان می پیچم  اصغر با گاری اش می پیچد جلوی پایم سبدقرمز چرکی که دسته اش کنده شده ازروی آت وآشغالهای تلمبار شده گاری روی پایم می افتد.

"خیسی لزج وگنداب تخم خربزه ازجورابم رد می شودتا کف پایم ،مادردادمی زند ذلیل مرده پاتو از روشون ورداراونارو گذاشتم تو آفتاب خشک شه براشب چله .دانه دانه های لیز تخمه ها به پایم چسبیده کنار دیوار می نشینم لبه های توری جورابم خیس شده مریم آنطرفتر داردلباسهای شسته راروی طناب پهن می کند پدرته سیگارش را پرت می کند  توی باغچه وبالگدبه طشت می کوبدکف خاکستری  صابون وچرکاب لباسها  شتک می زند به رختهای آویزان "

-ای وای ببخشید  اصلن ندیدم وای

به عینک درشت اصغر نگاه می کنم چشمهایش می خواهد از توی شیشه عینک بپرد بیرون ، گوله ی قی زردرنگی گوشه چشمش چسبیده بوی پر خیس وپشم نشُسته به صورتم می خورد.مردی باعجله می گذرد :

-کوچه رو به گند کشیدی بچه

دوتاماهی سیاه وکوچولوتوی تنگ شیشه ای بال بال می زنندقلبم تندتند می زنددستم راجلو می برم می خواهم شیشه گردو بزرگ را از جلوی ماهی هابردارمآادشان کنم تابلغزندروی گونه های گندمگون اصغر،

 باریکه آبی راه افتاده روی گونه هایش وشیارزده تاخط چانه اش سبدرابرمی دارم می گذارم بالای تل کارتونهای روی گاری ،

"چنگ می زنم توی لیزی ولزجی تخم خربزه ها پدرکناردیوار ایستاده دستش رابه طرف کمرش می بردستاره های سربی روی کمر برق می زنندمادرباشیلنگ آب کف هارامی روبد."

-سیماخانم دستاتونو بشورین

مجیدجلو می دود وآفتابه پلاستیکی سفید رامی گذاردکناردستم ،گوشه چادرم را که شستم بلندمی شوم به ساعتم نگاه می کنم وبه طرف ایستگاه می دوم زنی که دست بچه اش رامی کشدازتوی صف جلو می آید:

-ته صف اینجاست خانوم...انگارتوصف آدم نیست،بی چشم ورو

به ته صف می روم مردی که دورترایستاده روزنامه اش راتا می کند.

- کی به کیه این صلاحیت اونو تایید می کنه اون مال اینوملت بدبخت میمونه و

پیرمردی که شال سبزش رادورگردن می تاباندرو به مردمی کند:

-استغفرالله سرصبحی کفرمی گن سرش زیادی کرده رو گردنش دوتا صفحه اونورترم بخون

مرد همانطورکه روزنامه رازیربغلش می زندیک ورق آن راجدامی کندوبه سمت پیرمرددراز می کند وبعد به طرف اتوبوس دیگری می رود. ورق روزنامه روی زمین می افتدصفحه حوادث روی پیاده رو پخش شده نگاهم می افتد به خط پهن وسیاه جلو چشم زن درقاب روزنامه ،

"به عددهای ردیف روی نوار پهن گردن مادرنگاه می کنم روسری یش روی شانه گره خورده ماهی های سیاه کز کرده اندگوشه چشم های خشک مادر له له می زنند تابپرند بیرون مریم روزنامه را چنگ می زند وباصدای بلند فریادمی زند ."

-زنی که با چاقو...

دستی توی پهلویم فرو می رود.حواست کجاست خانوم جاموندی

سوار اتوبوس می شوم.سرم را به شیشه می چسبانم.هن و هن موتور اتوبوس گوشهایم را پر می کند.

-هر روز خدا،گرونتر میشه،خدا لعنت کنه باعث و بانی شو.

زن کنارم چادرم را می کشد.به چند دختر جوانی که هیاهو کنان سوار اتوبوس می شوند اشاره می کند.

-همینا،بدبختی آوردن،ریختشونو ببین اینم قیافه اس،مادراتون به عزاتون بشینن اینم قیافه اس.

رویم را از او بر می گردانم،ایستگاه بعدی پیاده می شوم تا شرکت راهی نمانده است.

آقای دلیری از کیوسک نگهبانی سرش را بیرون می آورد:

-خانم الهی تسلیت میگم.خدا رحمتش کنه این شتریه که در خونه همه می خوابه.

سرم را تکان می دهم از پله ها بالا می روم.آقای مدیر توی راهرو ایستاده است.

-هنوز کفنش خشک نشده،میراث خورا پیداشون شد.

سرم را پایین می اندازم به نوک کفش های تیز و واکس خورده آقای مدیر نگاه می کنم.

-امیدی کار خانم الهی رو راه بنداز.

و بسرعت دور می شودآقای امیدی غری می زند.

-می بینی خواهر، ما جون می کنیم اینا سفراشو و حضراشو میرن،ما جون میدیم اونا بهره شو می برن.خواهر بیا تو دفترم.

وارد دفترش می شوم.

بوی سیگار آقای امیدی،نفسم را بند می آورد.

"دستش را دور گلویم می پیچد،بوی سیگار دستش دهانم را تلخ می کند.

-تو کوچه بعدی دکون آمیرزا،اینو میدی،برمی گردی

دکون آمیرزا تاریک است.صدای خنده از پشت پرده آخر دکان ،می ترسانَدم.دستی پرده را بالا می زند.        

-ها بیا ببینم چی آوردی،اون بابای عوضییت...... هنو آدم نشده بچه می فرسته

دستهایش دور مچم حلقه می شود،دهانش را که جلوی صورتم می گیرد،دندان های زرد و چرکش بوی لش و خونابه می دهد.

سرم را عقب می کشم.همه جا تاریک می شود.چنگال های سیاهش گلویم را می فشارد.

-ولش کن عوضی...

نگاهم به ته دکان می چرخد،دستی می رود بالا و محکم می خورد توی صورت مرد.از دکان بیرون می دوم.هوای تازه به صورتم می خورد."

-ببخشید پنجره رو باز کردم.عادت کوفتیمه ،علاجم نمیشه خواهر.این نامه رو بدین بایگانی،بقیه شو خودم پیگیری می کنم.

از پله ها پایین می روم،به خیابان که می رسم،نفسی تازه می کنم،ایستگاه شلوغ است.اتوبوس بعدی را سوار می شوم.زنی که عینک آفتابیش را بالای چنریهایش گذاشته،همانطور که ناخنش را می جود.به همراهش می گوید:

-اونقدر خونه ش شلوغ بود که سگ صاحبشو نمیشناخت عوضی،آخرم کار خودشو کرد. هرکی خربزه بخوره پای لرزشم می شینه.پریروزا تو روزنامه چاپ کرده بودند ندیدیش

زن کنارش آهی می کشد:.

-اصلن به ما چه، به جهنم ،همه چی دست خودآدمه فقط یه خورده عقلتو کار بندازی حله    

سرم گیج میرود،دهانم تلخ شده نامه ای را که آ قای امیدی داده تا می کنم توی کیف می گذارم.

اتوبوس می ایستد پیاده می شوم،به کوچه که می رسم

مغازه رحیم آقا بسته است،نفس راحتی می کشم،مجید،کنار دیوار نشسته است.با دیدنم جلو می آید.

-سیما خانم.اگر کاری داشتین در خدمتم اوستام گفتن...

به سمت خانه می روم.راننده وانت سبزی و میوه گلویش را پاره می کند.بوی سبزی تازه توی کوچه پیچید،همسایه ها دور وانت را گرفته اند.شمسی خانم تا چشمش به من می افتد سرش را می برد دم گوش خانم همسایه بغلی از کنارآنها که می گذرم خانم همسایه می گوید:

- خدانیاره ، مادرش که اونجوری شد،اینم از بیچاره شوهرش ،

بر می گردم به کوچه نگاه می کنم.یک آن آدم ها را می بینم که ایستاده اند. خشک شده اند،صدایی بگوش نمی رسد،وانت آبی در انتهای کوچه ناپدید می شود در را باز می کنم بوی نا توی راهرو پیچیده پنجره روبه حیاط را باز می کنم لابه های  غبار نازک توی شیب آفتابی که از پنجره می تابد محو می شودروبه آفتاب ازپله ها بالا می روم 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۱/۰۷
اسماعیل زاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی