فرهنگسرای آریو مصلی نژاد

آنتن-خانم ثریا صدقی

سه شنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۳۳ ب.ظ
آنتن
ساعت حدود11صبح است،چارپایه راجلومی کشم دوزانوروی آن می نشینم وچشم چپم رامحکم می بندم وتمرکزم رامی دهم به چشم راستم,لعنتی هفته پیش بهش گفتم یباید چشمی رادرست کنداما کو گوش شنوا. گوشم راتیز می کنم صدای قدمهایی که ازپله بالا می آید را می شنوم شاخه های بلندگلهای توی گلدان کنارنرده هاتابالاقد کشیده بوی نم خاک  وبرگ پلاسیده همیشه خدا ازتوی راهرو تا اینجا می آید هزاربار به مرضیه خانوم گفته ام گیج می زند باشه رامی گویدوخبری نمی شود,قدمها نزدیک  میشودتنه مردانه جلوی چشمی رامی گیردازپله که بالا میرودکفشهای کتانی چرک ساقدارکه  پاچه شلوارورزشی آبیرنگش را چپانده توی آن ,یک لحظه جفت می شودبه عقب برمی گردد خودم راروی چارپایه جمع می کنم سرم راپایین می کشم صدای پایش نزدیک می شودپله راپایین آمده نگاه میکنم خودش راخم می کندروبه در وچندبارپنجه بازشده اش را تکان می دهدبی مزه صدای خنده کوتاهش راکه می شنوم خودم را جابجا می کنمخودش راازروی پله بالا خم کرده  ودستش را گذاشته روی تابلو رنگ ورو رفته ای که پراز گلهای آفتابگردان است.حالا صدای گروپ گروپ فدم هاش از پاگرد بالا می آیدچنددقیقه دیگر بایدصدای مرضیه رابشنوم که جیغ وداد می کندوتق بهم کوبیدن لت دروبعد جرینگ جرینگ شکستن لیوان یا استکان شایدم بشقاب. کمرم راراست می کنم هنوز خبری نیست راهرو ساکت است وچراغ زماندار آن خاموش شده دستی روی شاته ام می خوردبوی تند عرق تن وسیگار کریم توی دماغم می پیچد
_بس کن زن حیا خوب چیزیه به مولا
قدمهای تندوشتابزده ای دارن بالا می آیند
-خفه بذارببینم کیه 
نفس درسینه ام حبس می شودراهرو روشن می شوددومرد سبزپوش چسبیده بهم جلوی پاگردروبروی ما می ایستندیکی از پله بالامیرود پوتین های واکس زده اش درست روبروی من است چندلحظه می ایستدیکی می پرسد:
-طبقه اول  یادوم 
ازروی چارپایه پایین می آیم وآهسته برش میدارم ببرم تا آشپزخانه که صدای زنگ وکوبیدن لگدی به در میخکوبم می کند
-دروبازکنید پلیس
عقب عقب میروم کنارمیز آشپز خانه می ایستم کربم می پردپشتش را به درتکیه می دهد واشاره می کند که حرکت نکنم  دوباره لگدی به در می خورد کریم خیس عرق شده وزیرپوشش به تنش چسبیده 
انگارپرده نازکی روی استخوانهای سپنه اش کشیده باشند باآن دماغ زرد وتیزولبهای کبودش که می لرزندشبیه جنازه ایست  که به در چسبانده باشند سیب گلویش بالا وپایین می رود   سرش راجلو می آورداشاره می کندگوشم راببرم بچسبانم به دهانش خس خس سینه اش بیشترشده آهسته می گوید: 
-شدم گاو پیشانی سفیت به مولا علی  کاری نکردم 
وبادست اشاره می کند به طبقه بالا عقب عقب میروم برمی گردددستگیره دررامی چرخاند درباز میشود .دومرد درآستانه در می ایستندبالباس فرم وحکمی را که دردست دارند به کریم می دهند
-آبجی خودتو بپوشون
کریم خودش را کنار می کشدنگاهم می کند  خشکم زده باچشم وابرواشاره می کند چیزی بیندازم روی سرم
ماخسته شدیم شماهاخسته نشدین این دفعه رفتی تو خط نصب وپخش 
جناب غلت کنم من بد بخت تازه ازاون کمپ خراب مونده برگشتم پاک پاکم به مرتضی علی زن اون ترخیصی مو بیار
مامورپشت سری سرفع ای می کند: که پاکی ارواح عمه ات شترسواری دولا دولا عمو
-برو آبجی بی حیایی حدی داره ماشالله به این حیا 
یک دفعه به خودم می آیم ای وای خاک برسرم یادم نیست زنگ که زدم گفتم طبقه اول یادوم



موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۲۲
اسماعیل زاده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی