وزنه-خانم معصومه یسبی
با نام تو که به من جان دادی
وزنه یِ سبک
تویِ آینه قدی دیوار کوب خودم را برانداز کردم .نه ، نمی شود باز توی ذُق می زند .بلوز راحت تر بپوشم ،این چه ترکیبِ که
برای خودم درست کردم .هر روز هم بزرگ وبزرگتر می شود .از آینه وخودم بدم آمد .باید از شَرش راحت شَوم .قرص ها که
موقتی اند ،ورزش هم که باید پشت سر هم باشد ،ولش نکنی ،هیچی دیگه .شاید داروی گیاهی بهتر باشد ،اقلا عوارض کمتر
دارد.ورزش مرتب باشد ،چربی هایم آب می شود ، وقتی که رها یش میکنم ،باز همان آش وهمان کاسه .لباس به تنم گریه
می کند .دوباره تویِ آینه از پهلو نگاهش می کنم .اوه ،اوه ،جلو آمده مثل یک توپ گرد وقلمبه .به این زودی ها هم ماندگاره ،
نمی خواهد پاشو بکشد کنار،چه کار کنم ؟همین دیروز بود که به من می گفتن برو دکترت رو عوض کن .به هر کی میرسم به
شکمم گیر میده.
-شکمشو نیگا .
انگار خوشم می آید.با هیچ طراحی هم کوچک نمی شود .دست از سرم بر نمی دارند. چند ضربه به شکمم می زنم ،آخ ...دل به
دریا زده ام،هفته دیگ دکتر می روم ونوبت می گیرم.چربی هارا برداردبا این که ازچند نفر شنیدم فایده ای ندارد.این
کاررو نکن برگشت دارد .ا ین کیه دیگه دستش رو از زنگ برنمیداره ،ببینم کیه ،
-سلام خوبی؟ بهم ریخته ای چیه ،چکار میکنی؟
- سلام ،هیچی بابا.ولم کن حوصله داری ...
-نه حتما یه چیزی شده ،چه خبر ؟بگو دیگه
دستم را به طرف شکمم می برم .شصتش خبر دار می شود .
- بازدرگیر شکمتی ؟بابا بی خیال ، دیگه عمل بینی و لب قلوه ای ومژه مصنوعی تموم شد حالا گیر دادی به شکمت .بشین سر جات ،نگاه کن با بینی ت چکار کردی ؟من تورو مثل اولت دوس داشتم . اصلا با این قیا فه ت نمی شناسمت .
- تورو خدا همین یه دفه ،دیگه هیچی نمی خوام .
-نه ممکن نیست .