ولی من .....-آقای نوید سرادار
نوک انگشتام از سرما تیر می کشید.احساس میکردم سرما داره پوست صورتم رو می کنه،از چشمام بخار در می آد و شیشه ی عینکم بخار میکنه.مامان صبح گفته بود که دستکش ها تو بردار.ولی من...
آبی آسمون سیاه می زد.شیشه های بیشتر ماشین هایی که میدون رو دور میزدند،بخار کرده بود.از صبح فقط یک ماشین اومده بود.به زور خودمو به راننده رسوندم.هرچی گفتم:نصفه قیمت کار می کنم،نصفه قیمت کار میکنم.نشنید،شاید هم شنید محل نداد!
مامان همیشه می گه خوب بخور حد اقل یک قوتی بگیری برای کار.ولی من...
خوب کار میکنم.بهتر از همه.بیشتر کارگرها هم دیدن.هر ماشینی که میاد ارتش کیسه به دوش کارگرا می ریزن سرش.همه شان گول هیکل و عینک ته اسکانیم رو می خورند که سوارم نمی کنند.آره گول می خورند،اگه می دونستن چی بیل و کلنگی می زنم. حتما اولین نفر منو سوار می کردند.
هفته پیش حسینعلی می گفت بیا از این قرص و دارو های من بخور یک ماهه بدنت باد میکنه.اول خواستم ازش بگیرم در حدی که بقول خودش یک بادی بکنم.ولی نگرفتم.،نگرفتم که نه،نشد بگیرم.می گفت هر قوطیش بیست تومانه.می گفت باید از دوستش بگیره.چند تا قرص هم برای امتحان سر گذر بهم داد.ولی شب کار داد دستم.کلی بالا آوردم.انقدر که خودم هم تعجب کردم.چیزی نخورده بودم خوب.
بیشتر کارگرها دور آتیش جمع شده بودند.رفتم کنارشون.بوی تند سیگاراشون زد تو دماغم،ولی طاقت آوردم.جای آتیش گرم تر بود.حسینعلی بهم سیگار تعارف می کرد.می گفت:بکش گرمت می کنه.
سیگار رو رو لبم که گذاشتم یاد بابا افتادم.انقدر کشید وکشید که آخرش از درد همین بی صحاب مرد.آره مرد.توی خونه هم مرد. سیگار زیر پام له کردم.
دوباره یک ماشین اومد و لشکر کیسه به دوش کارگرها ریختن سرش...
به نظر داستان مشکل زمان دارد. جایی بین ماضی نقلی و استمراری و ساده گیر کرده است.
"همه شان گول هیکل و عینک ته اسکانیم رو می خورند که سوارم نمی کنند."
در این قسمت میتوانست نوشته شود "همه شون"
موفق باشید