فرهنگسرای آریو مصلی نژاد

سختی راه-آقای علی اسلامدوست

جمعه, ۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۲۶ ب.ظ
باید خودم را به درمانگاه سر کوچه برسانم پای چپم تیر میکشد شاید شکسته شاید که نه حتما ، اگر داخل درمانگاه شوم دیگر نمیتوانند پیدایم کنند ، چه کیف سنگینی ، مگر تراول هم اینقدر سنگین میشود . نکند کیف پول عوض شده . کاش طلا داخلش بود ، باید حواسم جمع باشد .نکند درمانگاه لو رفته باشد چه اسلحه اهنی کوچکی با یه اسلحه اسباب بازی شبیه همین با مینا بازی میکردم که تو بازی جر زد و من با سنگ سرش و شکستم شایدم به خاطر حسودیم بود ، شاید که نه حتما . تا امبولانس رسید سرش توی دستای خودم بود یعنی امبولانس واسه مامور بانک به موقع میرسه ،تیر که خورده بود التماسم میکرد و دستمو میکشید ، مینا رو وقتی برای شیمی درمانی میبردن تو چشام زل زده بود ، یه جورایی ازم خواهش میکرد ، ولی من که کاری نمیتونستم بکنم پام بی حس شده یعنی تا  درمانگاه باید روی زمین بکشمش ، اگه عصبش قطع شده باشه، نکنه پام رو قطع کنن ، با اون باتومی که مامور بانک به پام کوبید ، عجب مامور سمج و نفهمی ، هم خودشو به کشتن داد هم من رو توی دردسر انداخت ، دیگه دارم میرسم ، اوه اوه چه بوی الکلی میاد ، چه انژوکت بزرگی به دستای مینا زده بودن صورتی و بزرگ ، یعنی روزی چند تا امپول بهش میزدن ، چند تا نه خیلی بیشتر . اولین نسخشو که بردم داروخونه فقط تونستم چند تا قرص مسکنش رو بگیرم ، یعنی این قرصها کافی نیست ، که این همه امپول ارابخش بهش میزنن ، فکر کنم پامو قطع کنن اول بهش امپول بیحسی میزنن و بعد ...
نصف کبد مینا هم باید بریده بشه ، اخه بدون کبد زیاد زنده نمیمونه ، اگه این پولو به موقع برسونم درمانگاه ، فردا میتونم توی بیمارستان واسش پیوند کبد جور کنم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۰۹
اسماعیل زاده

داستان

دلنوشته

فرهنگسرا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی